معنی توهم گرایی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
توهم. [ت َ وَهَْ هَُ] (ع مص) گمان بردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در وهم انداختن و گمان بردن. (آنندراج). دروهم انداختن. (غیاث اللغات). انگاشتن. گمان بردن. گمان کردن. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). ادراک معنی جزئی مختص به محسوسات. (از تعریفات جرجانی). در اصطلاح حکماء قسمی ادراک است و آن ادراک معانی جزئی غیرمحسوس موجود در ماده است. مانند: کیفیات و اضافات مخصوص به امور جزئی، بنابراین شرط است در آن که ادراک شده امری جزئی باشد، چنانکه در احساس و تخییل شرط است لیکن حضور ماده در قوه ٔ وهمیه شرط نیست چنانکه در احساس لازم است و نیز اکتناف هیئت شرط نیست بخلاف تخییل که اکتناف هیئت در آن لازم است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || (اِ) خیال و وهم و تصور و گمان و پندار و ظن و شک و شبهه و احتمال. (ناظم الاطباء). توهم یا تجسم خیال، شخص در رؤیا صور ذهنی خود را دارای حقیقت خارجی میداند. چنانکه همین اعتقاد را هنگام بیداری نسبت به خیالات خود پیدا کند، می گوئیم دچار توهم است. پس توهم یا تجسم خیال وقتی دست میدهد که خیالات و تصورات بجای ادراکات حسی گرفته شوند. (روانشناسی از لحاظ تربیت دکتر سیاسی چ 3 ص 188):
توهم هست عزرائیل و فضلت هست میکائیل
چو اسرافیل شد منطق خرد جبریل باطیران.
ناصرخسرو (دیوان ص 360).
آن به علاج از تن خود زهر برد
وین به یکی گل ز توهم بمرد.
نظامی.
- در توهم بودن، در وهم و خیال بودن. (ناظم الاطباء).
گرایی
گرایی. [گ َ / گ ِ] (حامص) عمل گراییدن. این کلمه تنها به کار نمی رود بلکه به صورت ترکیب های ذیل آید:
- دست گرایی،: هرکه فضل و قوت خویش بر ضعیفان بپسندد و بدان مغرور گردد و خواهد که دیگران را اگرچه از وی قوی تر باشند دست گرایی کند، هرآینه قوت او برفضیحت و هلاک او دلیل کند. (کلیله و دمنه).
- سرگرایی،:
عاقبت عشق سرگرائی کرد
خاک در چشم کدخدائی کرد.
نظامی.
رجوع به دست گرای، سرگرای و نظایر آنها شود.
توهم کردن
توهم کردن. [ت َ وَهَْ هَُ ک َ دَ] (مص مرکب) پنداشتن. گمان بردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). گمان کردن و پنداشتن. (ناظم الاطباء). رجوع به توهم شود.
دست گرایی
دست گرایی. [دَ گ َ] (حامص مرکب) دستگرائی. رجوع به دستگرائی شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ معین
(تَ وَ هُّ) [ع.] (مص ل.) گمان بردن، پنداشتن.
فرهنگ عمید
وهم داشتن، گمان بردن، به گمان افتادن، خیال و گمان کردن،
مترادف و متضاد زبان فارسی
پندار، خیال، زعم، ظن، گمان، وهم،
(متضاد) یقین، بیم، ترس، اضطراب، وحشت، پنداشتن، گمان کردن
فارسی به عربی
هلوسه
فارسی به ایتالیایی
illusione
معادل ابجد
692